مرتضی کوثری
11 اسفند 1403

سفر گروهی به مدار شمالگان

0 دیدگاه
ویدیو
Rate this post

سفر به مدار شمالگان - مرتضی کوثری

 روز اول سفر گروهی به مدار شمالگان

تور روسیه، مرتضی کوثری

بالاخره 29 آذر 1403 از راه رسید. آغاز سفر گروهی من به کشور پهناور روسیه نه تنها در وجود بچه‌های گروه، بلکه در دل خود من هم حس و حال عجیبی بود. سفر به روسیه هیچ‌وقت برام تکراری نشده و هر بار با شور و شوق تازه‌ای منتظر رسیدن تاریخ رفتنم هستم.

پروازمون ساعت شش و بیست دقیقه صبح بود. با اینکه تقریباً همگی شب گذشته بیدار بودیم، اما اثری از خواب‌آلودگی تو چشمای من و همسفرام دیده نمی‌شد. همگی سوار شدیم. چند ساعتی وقت دارم تا کمی استراحت کنم و خودمو برای برنامه‌های امروز بعد از رسیدنمون آماده کنم. گفتم بگردم، یه فیلمی پیدا کنم و بشینم به تماشا تا کم‌کم خوابم ببره، اما یکدفعه متوجه چیزی شدم که به طرز خاصی خوشحالم کرد: یک سری کتاب‌های الکترونیکی از شاعران کلاسیک کشورمون. چه حرکت قشنگی! تصمیم گرفتم کمی شعر بخونم.

«از هرچه می‌رود سخن، دوست خوش‌تر است. پیغام آشنا نفس روح‌پرور است. هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.»

کم‌کم چشام سنگین شد. نمی‌دونم چطور گذشت و چقدر خوابیدم که صدای مهماندار پخش شد: «در حال کم کردن ارتفاع هستیم.» چشمامو باز کردم. از پنجره به بیرون نگاهی انداختم. شکوه و زیبایی هوای برفی توجه همه رو جلب کرده بود. با وجود کم‌خوابی شب گذشته، می‌تونستم شور و هیجان رو تو وجود تک‌تک بچه‌ها ببینم.

ورود به مسکو

رسیدیم. مهر ورود تو پاسپورتمون خورد. چمدونامون تو دستمون بود و راهی هتلمون شدیم. مسکوی برفی با همه‌ی زیباییاش چشمامونو در بدو ورود نوازش می‌کرد. همه‌ی جزئیات کاملاً زمستونی بود: برف، سرما، تزئینات خیابونا تو آستانه‌ی سال نو.

می‌رسیم به هتل. اتاقامونو تحویل می‌گیریم، کمی استراحت می‌کنیم و بعد همگی با هم راهی میدان سرخ، قلب تپنده‌ی شهر مسکو می‌شیم. از مترو که میایم بالا، خیابون‌های زیبا در تمام گوشه و کنار شهر خودنمایی می‌کنه. ترکیبی از عظمت، شکوه، زیبایی، تاریخ و هنر توجه همه رو جلب می‌کنه. هرچه به میدان سرخ نزدیک‌تر می‌شیم، جزئیات مختص فرارسیدن سال نو بیشتر میشه: دکه‌های خوراکی‌های خوشمزه، غذاها، نوشیدنی‌های گرم، لباس‌های پشمی، شیرینی‌های روسی، پیست اسکیت، زمین هاکی، چرخ و فلک. همه‌ی این‌ها مثل سنجاق‌سینه به گوشه و کنار لباس سرخ‌میدون وصل شدن تا مردم فرارسیدن سال نو رو بیشتر و بیشتر احساس کنن.

تصمیم می‌گیریم با شراب داغ از خودمون پذیرایی کنیم و بعدش سوار چرخ و فلک می‌شیم. از همونایی که تو بچگی با دیدنش ذوق همه‌ی عالم تو چشمامون جاری می‌شد. چرخ و فلک وسط میدان سرخ می‌چرخید. مارو با خودش بالا و بالاتر می‌برد. بعضیا دستاشون رو باز کرده بودن و نگاهشون به ترکیب سیاهی آسمون شب و دونه‌های سفید برف دوخته شده بود. کلیسای سنت‌باسیل از یک سمت، کاخ کرملین از سمت دیگه و مرکز خرید گوم با هر چرخش جلوی چشمامون می‌رقصیدند.

روز دوم سفر گروهی به مدار شمالگان

سفر به شمالگان روسیه

روز دوم سفر گروهی به مدار شمالگان رو با متروگردی در زیباترین شبکه‌ی مترو جهان شروع کردیم. متروی شهر مسکو، علاوه بر اینکه یه سیستم حمل‌ونقل فوق‌العاده کاربردیه که دسترسی به تمام نقاط شهر رو راحت‌تر می‌کنه، یه اثر هنری تمام‌عیار هم هست که در دوران معاصر ساخته شده.

این سیستم حمل‌ونقل عمومی در سال‌های گذشته راه‌اندازی شد و یکی از قدیمی‌ترین و باشکوه‌ترین شبکه‌های زیرزمینی جهانه. ایستگاه‌های بزرگ و پرابهت این مترو، در ستایش از دولت کمونیستی وقت ساخته شده بودن. مجسمه‌های مرمری، دیوارهای موزاییکی، شیشه‌های رنگی، حتی لوسترهای عظیم با تزئینات چشمگیر، همه‌ی اینا باعث شدن که این مترو بیشتر شبیه یه موزه‌ی هنری در اعماق زمین باشه تا یه سیستم حمل‌ونقل معمولی. توی مسکو، زندگی هم روی زمین و هم در زیرزمین، یه جلوه‌ی هنرمندانه داره.

بعد از دیدن ایستگاه‌های مترو و توضیحاتی که درباره‌ی عناصر بصری، نمادها و نشانه‌های هرکدوم به بچه‌ها دادم، راهی بازار ایزمایلوفسکی شدیم؛ بزرگ‌ترین و قدیمی‌ترین مرکز خرید سنتی مسکو. بازاری با بناهای رنگارنگ و دکه‌هایی که توشون می‌تونستی ریز و درشتِ فرهنگ، هنر و داستان‌های مردم روسیه رو پیدا کنی. البته که سرمای شدید مسکو کم‌کم توی وجودمون رخنه کرده بود. کم‌کم به سمت هتل برگشتیم تا توی فضای گرم و دلنشین اتاقامون کمی استراحت کنیم و خودمون رو گرم کنیم.

تالار بالشوی؛ شکوه فرهنگ و هنر روسیه

بعد از کمی استراحت، باید برای رفتن به تالار بالشوی آماده می‌شدیم. این سالن مجلل، مهم‌ترین تالار مسکو و یکی از افتخارات فرهنگی و هنری روسیه محسوب می‌شه که در سال ۱۷۷۶ میلادی به دستور کاترین کبیر، امپراتور وقت، ساخته شد. تماشای مردمی که در صف ایستاده بودن تا اپرا ببینن، فضای باشکوه داخل تالار، زنان و مردانی که با لباس‌های رسمی و مجلسی حاضر شده بودن، و اون عظمت و جلالی که در فضا حکم‌فرما بود. همه و همه دیدنی و جذاب بودن. مخصوصاً برای ما که از تجربه‌ی تماشای چنین هنری همیشه محروم بودیم و هستیم.

روز سوم سفر گروهی به مدار شمالگان

روز سوم از مسکو راهی شدیم به سمت شمال روسیه، ۲۰۰۰ کیلومتر دورتر و بالاتر از شهر مسکو. سفر به پادشاهی سرد و سپید مورمانسک! فرودگاه خیلی کوچیک بود. چمدون‌ها رو تحویل گرفتیم. ساعت طرف‌های حدود چهار عصر بود، اما حس می‌کردیم حدود هفت و هشت شبه. دو تا راننده با ون‌هاشون منتظرمون بودن.

سوار شدیم و تو فضای سورئال جاده‌ی یخ‌زده راهی هتل شدیم. انگار روی همه‌چیز و همه‌جا پرده‌ای از مه کشیده بودن. رسیدیم، اتاق‌ها رو گرفتیم. با اینکه ساعت پنج و نیم بود، اما کاملاً شب شده بود. از پنجره اتاقم به شهر برفی نگاه کردم. قرار بود بچه‌ها هر جور دلشون می‌خواد استراحت کنن و برای برنامه فردا آماده بشن.

تصمیم گرفتیم از این فرصت استفاده کنیم؛ بعد از یه دوش آب داغ، یه فنجون چای و پوشیدن چندین لایه لباس، رفتیم تا تو خیابون‌های برفی مورمانسک قدم بزنیم. با هر نفس، انگار زمستون رو تو ریه‌هاموم سر می‌کشیدیم. پیاده رفتیم تا یه رستورانی که قبلاً ازش خاطره داشتم. خودمون رو به یه شام خوشمزه و یه نوشیدنی فوق‌العاده مهمون کردیم. ترکیب زمستون، نشستن تو یه رستوران گرم و نرم و مزه‌مزه کردن نوشیدنی، جاودانگی اون لحظه رو برای همیشه رقم می‌زد. ته دلم خوشحال بودم که قراره باز هم به اینجا سفر کنم.

روز چهارم سفر گروهی به مدار شمالگان

صبح روز چهارم ساعت نه و نیم صبح سوار ون‌ها می‌شیم. هوا هنوز تاریکه و روشنایی داره تمام تلاشش رو می‌کنه که روز رو به شهر برسونه. در ابتدای مسیر چراغ راهنمایی وجود داره که در صورت سبز بودنش حق عبور از مسیر پیش رو رو بهمون می‌ده و در غیر این صورت امکان رفتن به مقصد وجود نداره. این یعنی جاده بسته است. مقصد ما روستای کوچیک و اعجاب انگیز تریبرکاست. تریبرک‌ها در صد و سی کیلومتری شهر مورمانسک، یکی از شمالی‌ترین مناطق روی کره‌ی زمین که آدم‌های معدودی توش زندگی می‌کنند، واقع شده. این روستا در کنار دریای شگفت‌انگیز بارنس مثل یک آدم برفی خودنمایی می‌کنه.

جاده یخ‌ زده و طلوع خورشید نارنجی

مسیر مورمانسک به تریبرک‌ها یکی از اعجاب‌انگیزترین جاده‌هایی که تو عمرم دیدم. از مبدأ تا مقصد انگار از تاریکی به سمت روشنایی نامحسوسی در حرکتیم. تمام جاده یخ‌زده. حدود یازده صبح خورشید آرام آرام از سمت راستمون رنگ نارنجی بی‌جونش تو آسمون می‌تابه و ما شاهد یکی از حیرت‌انگیزترین طلوع‌ها در کل زندگیمون هستیم. راننده‌ها بین راه توی یک نقطه جادویی نگه می‌دارند تا پیاده بشیم و عکاسی کنیم. جاده‌ی یخ‌زده سفید با دشت برفی در دو طرفش، ترکیب توربین‌های بادی دوردست با نارنجی ملایم خورشید صبح هنوز از راه نرسیده و پرده شفاف و مه‌آلود به زندگی در هوا، همه‌ی این‌ها تداعی‌گر سرزمین عجایب در فصل زمستان.

نزدیک ظهر به روستا می‌رسیم. خورشید کمی بالاتر اومده. وارد یک کلبه چوبی که ظاهراً تنها سوپرمارکت روستا است می‌شیم. بچه‌ها برای سفر در دریای برن خرید می‌کنند. بعد از خرید به سمت لنج‌ها می‌ریم. دو گروه می‌شیم در دو لنج و راه می‌افتیم. ممکنه توی این سفر چند ساعته موفق بشیم نهنگ‌ها رو ببینیم، اما اینقدر فضای اطرافمون خارق‌العاده، خاص و بی‌نظیره که تقریباً هیچکس به نهنگ‌ها فکر نمی‌کنه.

تماشای مناظر خارق‌ العاده و تجربه‌ی لحظه‌ها

سفر گروهی به مدار شمالگان

کوه‌های برفی اطراف، رنگ‌های منحصر به فرد آسمون توی اون فضای سرد، امواج بزرگ و قدرتمند دریای متلاطم و سرمای بی‌نظیر انگار داریم توی فضای ساخت یک مستند زندگی می‌کنیم. اینجا روز، ساعت، ماه و سال بی‌معنی. چنان در لحظه هستیم که هیچ کس به قبل یا بعد فکر نمی‌کنه. هرکدوم از بچه‌ها به نوعی احساساتش رو بروز می‌ده. یکی تو سکوت به تماشای مناظر نشسته، یکی از شوق فریاد می‌کشه. بعضیا همو بغل می‌کنن و اشک تو چشماشون جمع می‌شه.

در اون لحظه انگار ما تنها انسان‌هایی هستیم که از خشکی فاصله گرفتیم و به سمت قطب شمال در حرکتیم. با وجود سرمای عجیب هوا که نمی‌شه حتی یک دقیقه دست‌هات رو از دستکش بیرون بیاری، کسی حاضر نیست بره داخل و همه تو فضای عرشه محو به تماشای زیبایی‌های دور و برشون‌اند.

بعد از چند ساعت اقیانوس‌گردی برگشتیم به تریبرکا و برای ناهار به تنها رستوران دهکده رفتیم. غذاها از قبل سفارش داده شده بودن و آماده بودند. فضای گرم و تمام چوبی رستوران اشتهای آدم رو بیشتر می‌کرد. پیش‌غذا سوپ برنج و سالاد الویه، غذای اصلی ماهی تازه و برای دسر هم می‌تونستی کیک توت وحشی انتخاب کنی. ترکیبی از مزه‌های فوق‌العاده توی اون روستای کوچیک، دور از انتظار بود و خستگیمون رو حسابی در کرد.

شفق قطبی بدون انتظار و پایان روز

شفق قطبی روسیه

وقتی ناهارمون رو خوردیم شب از راه رسیده بود. بله درست خوندین! ساعت ۴ هوا کاملا تاریک میشد. مسیر کوتاه ی رو تو دهکده پیاده‌روی کردیم. سوار ماشین‌ها شدیم و به سمت مورمانسک راه افتادیم. میانه‌ی راه بود که احساس کردم دارم تو آسمون یه چیزایی می‌بینم. به رانندمون آقای سِرگی گفتم که سریع نگه داره. ظاهراً شفق قطبیه. درست بود! آسمون سراسر پدیده شفق بود. باورم نمی‌شد! دیدن شفق بدون هیچ انتظاری، رنگ سبز و سبز رقصان در سیاهی آسمون، صحنه‌ای بود که هیچ وقت فراموش نخواهیم کرد. مورمانسک و شفقی که خودش به دیدنمون اومده بود. دیگه چی از این بهتر؟

روز پنجم سفر گروهی به مدار شمالگان

تور هاسکی پارک روسیه

مقصد امروزمون هاسکی‌پارکه که سه ساعت با شهر مورمانسک فاصله داره و حوالی شهر Lovozero واقع شده. هوا امروز کاملاً گرفته است و بعضی جاها برف ریز و خشکی می‌باره. جاده کاملاً یخ زده؛ راننده‌ها با سرعت ۱۴۰ کیلومتر تو همچین جاده‌ای می‌رن جوری که اصلاً باورت نمیشه! وارد یه جاده فرعی می‌شیم، دو طرف پوشیده از کاج‌های برفی! اینجا درست همون جاییه که طبیعت آدم رو مسحور خودش می‌کنه. به یه پل می‌رسیم که یه رودخونه از زیرش رد می‌شه. توقف می‌کنیم تا کمی به تماشا بایستیم.

تصویرهای زمستانی: درخت‌های کاج، رودخانه و سکوت محض

تصویر درخت‌های کاج سفید، سنگ‌های بیرون‌زده از قلب رودخانه‌ی جاری که روشون برف نشسته، مه رقیقی که فضا رو تسخیر کرده و سکوت… قابی که هر وقت اراده کنم جلوی چشمام ظاهر می‌شه! باید به راهمون ادامه می‌دادیم، از بچه‌ها خواستم سوار شن اما تو چشاشون می‌دیدم که از دیدن این منظره سیر نشدن؛ رفتیم تا جایی که دیگه جاده تموم می‌شد. راننده‌ها نگه داشتن. باید ۷ کیلومتر باقی‌مونده تا هاسکی پارک رو با اسنوموبیل طی کنیم.

سورتمه‌هایی با چندین ردیف نشیمن که ما رو از لای جنگل‌های کاج تا دل دهکده هاسکی‌ها بردن. انقدر سرد بود که وقتی رو سورتمه‌ها نشستیم، راننده‌ها رومون یک پتوی کلفت پشمی کشیدن. اونقدر که هر کی عینک به چشم نداشت مژه‌هاش یخ زده بود.
این هاسکی‌پارک به صورت خانوادگی اداره میشه. زن و مردی به استقبالمون میان و ما رو به داخل یک کلبه چوبی پر از لباس‌ها و چکمه‌های گرم می‌برن. مرد راجع به هاسکی‌ها توضیحاتی ارائه می‌ده و در مورد سامی‌ها که ساکنان بومی و اولیه اون منطقه بودند. به هرکدوممون لباس و کفش مناسب با سایزمون می‌دن که تقریباً تمام بدنمون رو می‌پوشنه و باعث می‌شه موقع هاسکی‌سواری کمتر سرما رو حس کنیم.

هاسکی‌ها و هیجان بازی

اولش وقتی هاسکی‌ها رو دیدم که بهمدیگه بسته شده بودن و قرار بود ما رو تو یه مسیری ببرن، احساس ناخوشایندی داشتم، اما وقتی شور و اشتیاقشون برای دویدن تو فضای برفی رو دیدم کم‌کم حالم بهتر شد و اما قشنگترین قسمت ماجرا، نقطه پایانی مسیر بود؛ وقتی پیاده شدیم بهمون اجازه دادن که هاسکی‌ها رو یکی‌یکی باز کنیم و تا داخل محوطه‌ی زندگیشون ببریم؛ باهاشون بازی کنیم، نوازششون کنیم و حتی اون‌ها رو با اسم بهمون معرفی کردن. دیدن ذوق و نشاط این موجودات موقعی که بغلشون می‌کردیم باعث شد همه بچه‌ها حس و حال قشنگی بهشون دست بده.

بعد از بازی با هاسکی‌ها برمی‌گردیم داخل کلبه، لباس‌هامونو عوض می‌کنیم و یک نفر ما رو تا محل نگهداری از گوزن‌ها می‌بره. و باز هم صحنه‌هایی به یادماندنی؛ ما اینجا می‌تونیم با دست‌های خودمون به گوزن‌های زیبا غذا بدیم. بعد از دیدن گوزن‌ها و شنیدن توضیحات راهنما راجع بهشون می‌ریم به سمت رستوران دهکده که آشپزش خانم مسن زیبا و شیکیه که همونجا غذا رو برای تک‌تک‌مون سرو می‌کنه. این خانم مادربزرگ خانوادست و دستپختش واقعاً عالیه.

اول سوپ ماهی بسیار لذیذ برامون میارن. غذای اصلیشون برنج با گوشت گوزنه و برای دسر کیک توت وحشی فوق‌العاده خوشمزه به همراه چای! کم‌کم آماده می‌شیم و به سمت جایی که راننده‌ها منتظرن تا ما رو به هتل برگردونن حرکت می‌کنیم، یک‌بار دیگه سوار اسنومبیل می‌شیم و تو سرما و تاریکی از میون جنگل برمی‌گردیم.

روز ششم سفر گروهی به مدار شمالگان

تور پارک اسنوموبیل

مقصد امروزمون یه پارک جنگلی دیگست که قراره اونجا خودمون اسنو‌مبیل برونیم. حدود یکساعتی رو با ماشین طی میکنیم تا برسیم. اول به هرکدوممون لباس یکسره مخصوص، کلاه و دستکش میدن. اسنومبیل‌ها به صف پشت هم پارک شدن؛ قراره روی هرکدوم دو نفرمون بشینیم تا تجربه‌ای شبیه به روندن موتور روندن تو این فضای فوق العاده رو داشته باشیم. جنگل پوشیده از برف، دشت‌های سفید، سکوت عمیق فضا تماماً این حسو بهم القا کرد که طبیعت سرد و خشن در حال مدیتیشن است! اونقدر عمیق که تو نمی‌تونی از این حجم آرامش بی نصیب بمونی.

سفر گروهی به مدار شمالگان

راه افتادیم، تجربه‌ای شبیه به روندن موتو، ولی هزار بار قشنگتر! میانه راه توقف کردیم تا کمی از فضا لذت ببریم. پاهامون با هر قدم تا بالای زانو توی برف فرو میرفت. همه چیز خیالی و دور از واقعیت به نظر می‌رسید. بعد از اسنومبیل سواری، وارد رستوران چوپی اونجا با فضای گرم و پنجره‌های بزرگش شدیم. میزهای کنار پنجره رو انتخاب کردیم؛ برف شروع کرده بود به باریدن. تماشای بارش پر از آرامش برف تو دل جنگل سفید، مزه مزه کردن ماهی گریل تو سس مخصوص و شراب سفید و گپ و گفت با همسفرا، همه و همه لحظه هامون رو بیادموندنی‌تر کردن!

میشد حس کنی که تقریباً هیچ‌کی دوست نداره این سفر تمام برفی تموم بشه…

روز هفتم سفر گروهی به مدار شمالگان

قبل از رفتن به فرودگاه، رفتیم به تماشای مجسمه آلیوشا. بنای یادبود بر بالای یک تپه، در شهر مورمانسک که به پای قدردانی از تمام کسانی که برای دفاع از خاک کشورشون در جنگ جهانی دوم جون خودشون رو از دست دادن. فقط چند ثانیه ایستادن کنار آلیوشا تو اون هوای سرد، به همه ثابت میکنه که جنگیدن در این شرایط آب و هوایی چه شجاعت و از خودگذشتگی‌ای نیاز داره!

راهی فرودگاه شدیم. خداحافظی از پادشاهی سرد و برفی مورمانسک برای من و خیلی‌های دیگه سخت بود؛ به سمت مسکو پرواز کردیم. حدود ۹:۳۰ شب به هتلمون رسیدیم. باید استراحت می‌کردیم تا با پرواز صبح فردا به ایران برگردیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *